در فیلم «فریکها» (Freaks، ۲۰۱۸)، دنیایی تاریک و مرموز را شاهد هستیم که از طریق نگاه کودکی بیهویت به نام الیزا به تصویر کشیده میشود. او درون یک خانه متروکه و دورافتاده زندگی میکند و تحت نظارت کامل پدرش قرار دارد که رفتارهای پارانوئیدی نشان میدهد. تمام زندگی الیزا حول محور یک قانون استحکام یافته ساخته شده است: بیرون نرفتن از خانه و اعتماد نکردن به هیچ شخص غریبی. با این حال، فضولی ذاتی و جسارتمندی کودکانهاش، موجب میشود تا در نهایت از این قفس فلزی فرار کند و قدم به دنیای بیرون بگذارد. آنجا با عناصری عجیب و ترسناک مواجه میشود که تصورش را هم نمیتوانسته باشد. در این سفر خطرناک، با موجوداتی غریب و نامتعارف آشنا میشود که به ظاهر انسانهایی معیوب یا دارای قابلیتهای فوقالعاده هستند. این داستان ترکیبی منحصر به فرد از علمی-تخیلی، ترس و هیجان را با عمقی فیلسوفانه درباره هویت، انسانیت و حقیقت تجربه میکند. فیلم از لحظه اول با فضای مه آلود و مخمورکنندهاش مخاطب را درگیر دنیایی متفاوت و غیرقابل پیشبینی میکند. شخصیتهای عجیب و غریب، روابط پیچیده و رمز و رازهای فراموششده، همه و همه به عنوان قطعات یک معما عمل میکنند که الیزا باید آن را حل کند. در این میان، نقش پدر نیز به تدریج از زاویههایی غیرمنتظره آشکار میشود و مخاطب را وادار میکند تا دوباره درباره خوب و بد بودن شخصیتها فکر کند. «فریکها» نه تنها یک داستان برای سرگرمی است، بلکه نقدی تند به انسانیت و نحوه تعامل ما با تفاوتهاست. فیلم با استفاده از زاویهگیریهای دید کودکانه و تغییرات ناگهانی در داستان، تنش و هیجان را حفظ میکند و در نهایت به یک پایان چندوجهی و البته شگفتآوری میرسد که تحلیلهای زیادی را متولد میکند.