فیلم «خط زندگی» (Lifeline) روایتی پرتنش و روانشناسانه است که در شب سال نو جریان دارد. در این شب خاص، استیون توماس که در یک مرکز تماس بحران روانی مشغول به کار است، با تماسی عجیب مواجه میشود. تماسگیرنده جوانی که خود را «استیون» معرفی میکند و ادعا دارد که در واقع خودِ اوست. استیون فقط یک ساعت زمان دارد تا جان تماسگیرنده را نجات دهد؛ اما بهتدریج مشخص میشود که مرز میان واقعیت و خیال در حال فروپاشی است. در روند فیلم، استیون با صدای پشت خط وارد سفری درونی میشود؛ سفری که نهتنها به گذشتهاش، بلکه به زخمهای روانی، تصمیمات اشتباه و احساس گناه دیرینهاش بازمیگردد. فیلم با تمرکز بر مفاهیمی مانند هویت، بحران روانی، و زمان محدود، فضای دلهرهآوری را خلق میکند که مخاطب را تا لحظهی آخر در تعلیق نگه میدارد. گفتوگوی تلفنی میان استیون و «نسخه دیگر» او، نهفقط یک تماس ساده، بلکه نوعی مواجهه با ضمیر ناخودآگاه است؛ جایی که او باید با تاریکی درون خود روبهرو شود. آیا واقعاً در حال نجات کسی است، یا اینکه این تلاش نمادین برای نجات خودِ ازدسترفتهاش است؟ با گذشت زمان، استیون درمییابد که تماس، آیینهای از روان متلاطم اوست. فیلم بهطرز هوشمندانهای مفاهیم رواندرمانی را با روایت معمایی ترکیب کرده و تماشاگر را وادار میکند بارها پایانبندی را بازبینی کند. روایت غیرخطی و فضای رازآلود اثر، آن را به تجربهای سینمایی تبدیل کرده که ذهن مخاطب را تا مدتها مشغول نگه میدارد. بازیگر نقش استیون با اجرای احساسی و پرتنش، به خوبی بار داستان را به دوش میکشد و بحران وجودی شخصیت را ملموس میسازد. «خط زندگی» نهتنها یک درام روانشناختی است، بلکه تلنگریست برای تمام کسانی که شاید در دل شلوغی زندگی، صدای درونی خود را گم کردهاند. فیلم با پایانی چندلایه، مخاطب را با پرسشهایی عمیق درباره هویت، واقعیت و نجات خود باقی میگذارد. این اثر، ترکیبی از دلهره، فلسفه و روانشناسی است که در قالب یک تماس یکساعته، ما را به سفری درونی میبرد؛ سفری که گاه نجات دیگران، چیزی جز تلاش برای نجات خود نیست.