فیلم «تنها بمیر» (Die Alone) داستانی پرتعلیق و آخرالزمانی است که در دنیایی تسخیرشده توسط موجوداتی مرموز و ناشناخته جریان دارد. ایتان، جوانی با حافظهای تکهتکه و آسیبدیده، در میان خرابههای تمدن، تنها بیدار میشود. او چیزی از گذشتهاش نمیداند، جز نام نامزدش که در ذهنش تکرار میشود. در تلاش برای بازیابی هویت و یافتن معشوق گمشدهاش، با دختری عجیب و رازآلود به نام «می» آشنا میشود؛ کسی که بهظاهر میخواهد کمکش کند، اما انگیزههای پنهانی دارد. آنها با هم سفری خطرناک را در دنیایی آغاز میکنند که در آن نه انسانها، نه موجودات، و نه حتی حافظه، قابل اعتماد نیستند.
در مسیر، ایتان با فلاشبکهایی مبهم از گذشته روبهرو میشود که مرز میان واقعیت و خیال را از بین میبرد. آیا واقعاً نامزدی در کار بوده؟ آیا می دوست است یا دشمن؟ موجودات اطرافشان گویی با ذهن او بازی میکنند و حضورشان بیشتر از آن که فیزیکی باشد، روانی و نمادین است. فیلم با فضاسازی سنگین، نورپردازی سرد و موسیقی وهمآلود، تماشاگر را در فضایی از ترس، بیاطمینانی و تنهایی غرق میکند. هر گام برای نزدیکتر شدن به حقیقت، چهرهای دیگر از ایتان را آشکار میکند. شخصیت اصلی نهتنها با دنیای بیرونی، بلکه با هیولاهای درون خود نیز میجنگد.
در نهایت، «تنها بمیر» داستانی درباره هویت، عشق و این پرسش فلسفی است که اگر حتی خاطراتمان از ما گرفته شود، آیا هنوز همان انسان سابق هستیم؟ فیلم با پایانی شوکهکننده و دوپهلو، بیننده را با احساسی از تردید، اندوه و تأمل تنها میگذارد—درست مثل قهرمانش، که شاید همهچیز را بیابد... یا همهچیز را از دست بدهد.